حج چیست از پا و سر بیرون شدن *** کعبه دل جستن و در خون شدن
کعبه چیست اندر جوار افتادن است *** تو بتو در ناف عالم زادن است
یک دمى اى ساربانِ عاشقان *** در چرا آور زمانى اشتران...
تا در آنجا جمع گردد قافله *** سوى حج رانیم ما بى مشغله
کعبه مقصود را حاصل کنیم *** در تجلّى خویش را واصل کنیم...
باز سرگردان این صحرا شویم *** در درون کعبه ناپروا شویم...
بر قطار اشتران عاشق شوى *** در درون کعبه صادق شوى...
در محبّت تا که غیرى باشدت *** در درون کعبه دیرى باشدت...
تا مگر در کعبه جانان روى *** در مقام ایمنى خوش بغنوى
کعبه جانها مکانى دیگر است *** این زمان آنجا زمانى دیگر است...
کعبه عشّاق را دریاب زود *** جمله ذرّاتشان این راه بود...
کعبه عشّاق یزدان است آن *** ره نداند برد جسم الله به جان
یکى دیوانه گریان و دلسوز *** شبى در پیش کعبه بود تا روز
خوشى مى گفت اگر نگشاییم در *** بدین در همچو حلقه مى زنم سر
که تا آخر سرم بشکسته گردد *** دلم زین سوز دایم خسته گردد
یکى هاتف زبان بگشاد آنگاه *** که پر بت بود این خانه دو سه راه
شکسته گشت آن بتها درونش *** شکسته گیر یک بت از برونش
اگر مى بشکنى سر از برون تو *** بتى باشى که گردى سرنگون تو
در این راه از چنین سر کم نیاید *** که دریا بیش یک شبنم نیاید
بزرگى چون شنید آواز هاتف *** بدان اسرار شد دزدیده واقف
به خاک افتاد و چشمش خون روان کرد *** بسى جان از چنین غم خون توان کرد
چو با او هیچ نتوانیم کوشید *** نمى باید به صد زارى خروشید
آن یکى پرسید از مجنون مگر *** کز کدامین سوى قبله است اى پسر
گفت اگر هستى کلوخى بى خبر *** اینکت کعبه است در سنگى نگر...
گر چه کعبه قبله خلق جهانست *** لیک دایم قبله جاى کعبه جانست
در حرم گاهى که قرب جان بود *** صد هزاران کعبه سرگردان بود
بود آن اعرابیى شوریده رنگ *** کرد روزى حلقه کعبه به چنگ
گفت یارب بنده تو برهنه است *** وى عجب برهنگیم نه یک تنه است...
چند دارى برهنه آخر مرا *** جامه اى ده این زمان فاخر مرا
مردمان چون این سخن کردند گوش *** بر زدندش بانگ کاى جاهل خموش
از طواف آن قوم چون گشتند باز *** مرد اعرابى همى آمد به ناز
از قصب دستار وز خز جامه داشت *** گوئیا ملک جهان را نامه داشت
باز پرسیدند ازو کى بى نوا *** این که دادت؟ گفت: این کدهد؟ خدا
چون من آن گفتم مرا این داد او *** وین فروبسته درم بگشاد او
آنچه گفتم بود آن ساعت روا *** زانکه به دانم من او را از شما
کاملى گفته است از پیران راه *** هر که عزم حج کند از جایگاه
کرد باید خان و مانش را وداع *** فارغش باید شد از باغ و ضیاع
خصم را باید خوشى خشنود کرد *** گر زیانى کرده باشى سود کرد
بعد از آن ره رفت روز و شب مدام *** تا شوى تو مُحرم بیت الحرام
چون رسیدى کعبه دیدى چیست کار *** آنکه نه روزت بود نه شب قرار
جز طوافت کار نبود بر دوام *** کار سرگردانیت باشد مدام
تا بدانى تو که در پایان کار *** نیست کس الاّ که سرگردان کار
عاقبت چون غرق خون افتادنست *** همچو گردون سرنگون افتادنست
آن چه مى جویى نمى آید به دست *** وز طلب یک لحظه مى نتوان نشست